روز مرگم
روي قبرم بنويسيد کبوتر شد و رفت

زير باران غزلي خواند ، دلش تر شد و رفت

چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا سم ؟!

آنقدر غرق جنون بود که پَرپَر شد و رفت

روز ميلاد ، همان روز که عاشق شده بود

مرگ با لحظه ی ميلاد برابر شد و رفت

او کسي بود که از غرق شدن مي ترسيد

عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد

عاشقی ساده که يک روز کبوتر شد و رفت...
 

در این خانه ی متروکه ی ویران را کسی دیگر نمی کوبد
 
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
 
و من چون شمع می سوزم
 
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
 
و من گریان و نالانم
 
و من تنهای تنهایم
 
درون کلبه ی خاموش خویش اما
 
کسی حال من غمگین نمی پرسد
 
و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم
 
درون سینه پر جوش خویش ، اما
 
کسی حال من تنها نمی پرسد
 
و من چون تک درخت زرد پاییزم
 
که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او
 
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : سه شنبه 2 شهريور 1395 ا 22:54 نويسنده : دختر بلوچ ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.